دسته بندی

معرفی کتاب شور زندگی

معرفی کتاب شور زندگی

سینما -اقتباس ، شور زندگی  برگرفته از گروه (موسسه  مطالعاتی گسترش فرهنگ و مطالعات)

شور زندگی فیلمی است به کارگردانی وینسنت مینلی و محصول سال ۱۹۵۶ سینمای امریکا. در این فیلم بازیگرانی همچون کرک داگلاس، آنتونی کوئین، جیمز دونالد و مج کندی به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند.
اکران فیلم در روز ۱۷ سپتامبر ۱۹۵۶ آغاز شد و فیلم در مجموع در گیشه ۰۰۰/۶۹۵/۲ دلار فروش کرد. شور زندگی داستان زندگی ونسان ون‌گوگ، نقاش بزرگ هلندی، است که حیات پر فراز و فرود و پر اتفاقش، در جهان هنر شهره خاص و عام است.
فیلم از کتاب خواندنی ایروینگ استون به همین نام اقتباس شده است. کتابِ استون، زندگینامۀ ونسان ون‌گوگ را در قالب داستانی کلاسیک نشان می‌‌دهد.
تاکنون هیچ هنرمندی به اندازۀ ون‌گوگ تحت تأثیر نبوغ و خلاقیت خود، چنین عنان‌گسیخته پیش نرفته و در عین حال، تا این حد از پیش‌پاافتاده‌ترین خوشی‌های زندگی محروم نبوده است.
نقاش نابغه‌ای که زندگی‌اش کشمکشی بی‌وقفه در برابر فقر، سرخوردگی، جنون و نومیدی بود. شور زندگی با مهارت تمام، جَو پر التهاب پساامپرسیونیست‌های پاریس را به تصویر می‌کشد و با بینش و بصیرتی عمیق به بازتولید پیشرفت هنری ون‌گوگ می‌پردازد.
در کتاب شور زندگی، ون‌گوگِ نقاش، نه‌تنها به عنوان یک هنرمند مطرح می‌شود، بلکه زندگی پرآشوب، پر تکاپو و پر عذابش در قالب داستانی مملو از شور و احساس و عاطفه ارائه می‌گردد؛ آنچه نمونه‌اش را در کمتر رمانی می‌توان یافت.
قسمتی از کتاب شور زندگی:
حدود یک ماه بود که برای نقاشی به کشتزار می‌رفت و در این اثنا احساس بسیار عجیبی به او می‌گفت که مردم آنجا او را زیرزیرکی تماشا می‌کنند.
می‌دانست اهالی نونن به او خیره می‌شوند و کشاورزان گاهی هنگام استراحت، دست‌هایشان را روی کج بیل‌هایشان گذاشته و با تعجب به او چشم می‌دوزند.
اما نوع این کنجکاوی با کنجکاوی‌های دیگر به گونه‌ای فرق داشت. احساس می‌کرد که نه‌تنها تماشایش می‌کنند بلکه در تعقیبش نیز هستند. تحملش به سر آمده بود.
چند روز اول سعی کرد تا این فکر را از مغزش بیرون براند، اما نمی‌توانست از آن احساس لعنتی که به او می‌گفت یک جفت چشم پرسشگر همواره از پشت سر و از میان روزنه‌هایی به او خیره شده‌اند، خلاص شود.
بارها گذرا اطراف را برانداز کرد، اما نتوانست چیزی بیابد. یک‌بار که به ناگهان سرش را چرخاند، دامن سفید زنانه‌ای را دید که پشت درختی ناپدید شد. بار دیگر همین که از خانۀ بافنده‌ای بیرون آمد، پیکره‌ای با شتاب به سوی پایین جاده شتافت.
بار سوم، در جنگل مشغول نقاشی بود، سه‌پایه‌اش را آن‌جا گذاشت و به طرف برکه رفت تا آب بنوشد. زمانی که برگشت اثر انگشتی را روی رنگِ خیسِ نقاشی‌اش مشاهده کرد.
تقریباً دو هفته‌ای طول کشید تا توانست دختر را غافلگیر کند. مشغول طراحی از بیل‌زن‌های بیشه‌زار بود؛ کمی آن‌طرف‌تر ارابه‌ای قدیمی و بی‌صاحب افتاده بود. مادامی که ونسان نقاشی می‌کرد، دختر نیز پشت ارابه ایستاده بود. ونسان یکباره ایستاد، بوم و سه‌پایه‌اش را جمع کرد و چنان وانمود کرد که قصد رفتن دارد. دختر پا به فرار گذاشت. بدون آ‌نکه سوءظن او را برانگیزد، ونسان نیز به دنبالش راه افتاد و دید که او وارد خانۀ مجاور کشیش‌خانه شد.
آن شب هنگام صرف شام از مادرش پرسید:
-مادر، تو خونۀ دست چپی ما کی زندگی می‌کنه؟
-خانواده بگمن.
-کیا هستن؟
-زیاد نمی‌شناسیمشون. پنج تا دخترن که با مادرشون زندگی می‌کنن. از قرار معلوم پدرشون چند سال پیش مرده.
-چه جور آدم‌هایی هستن؟
-گفتنش سخته. یه کم مشکوکن.
-کاتولیکن؟
-نه پروتستان. پدرشون کشیش بوده.
-دخترها مجردن؟
-بله همشون. چطور مگه؟
-فقط کنجکاو شدم. خرجشون رو کی ‌می‌ده؟
-هیچ‌کس. مثل این که باید مال و منال داشته باشن.
-فکر نمی‌کنم اسم هیچ‌کدومشون رو بلد باشین نه؟
مادرش کنجکاوانه نگاهی به او انداخت: نه